نویسنده: محمد حقانی فضل
 
اصطلاح انگلیسی Enlightenment (روشنگری) در دهه‌های پایانی قرن نوزدهم رواج یافت. «جنبش روشنگری» به مجموعه‌ای از اندیشه‌ها و نگرش‌ها اشاره دارد که در قرن هجدهم رواج بسیاری داشت. برای شناخت این جنبش باید به مهم‌ترین خصوصیت آن- که شاید تنها عنصر مشترک تمام متفکران دلبسته آن جنبش نیز باشد- اشاره کرد؛ این خصوصیت «نحوه اندیشیدن» آنها بود نه «آنچه می‌اندیشیدند».
نهضت اصلاح دینی، با وجود آنکه به دنبال ترویج دین بود، تأثیر بسزایی در پیدایش جنبش روشنگری داشت؛ زیرا در جریان نهضت اصلاح، آموزه‌هایی همچون حجت بودن تفسیر کلیسا، اعتبار سلسله رسولان و... انکار شدند و به این ترتیب راه برای تردید در اصول اعتقادی مسیحیت هموار گشت؛ دیگر آنکه نهضت اصلاح موجب پدید آمدن فرقه‌های بسیاری شد و با بالا گرفتن مشاجره در میان این فرقه‌ها به یک داور بیرونی برای رفع اختلاف نیاز شد و سرانجام عقل تنها مرجع رسیدگی به حقانیت هر یک از این فرقه‌ها شد. معمولاً دوره روشنگری را «عصر خرد» می‌نامند؛ اما این اصطلاح گمراه‌کننده است؛ زیرا این اصطلاح چنین القا می‌کند که تا پیش از آن زمان به عقل توجهی نمی‌شد یا عقل در حاشیه قرار داشت. اما این تصوری اشتباه است؛ زیرا در قرون وسطی عقل جایگاهی رفیع داشت و فیلسوفان و مکاتب فکری و فلسفی فراوانی در آن دوره وجود داشتند. در واقع قرون وسطی و عصر روشنگری به یک اندازه «عصر خرد» بودند؛ اما میان این دو دوره تفاوتی بزرگ وجود دارد. تفاوت اساسی در نحوه کاربرد عقل و محدودیت‌های تحمیل شده بر آن بود. در قرون وسطی عقل در خدمت مسیحیت بود و فلسفه، خادم کلیسا. در آن زمان تمام تلاش‌های عقلانی برای این بود که آموزه‌های دینی به خوبی تبیین شوند. عالمان در حمایت از ادعاهای مسیحیت از عقل و استدلال استفاده می‌کردند؛ اما هرگاه عقل از عهده برنمی‌آمد، به رهنمود توماس آکوئیناس تمسک می‌کردند که «چیزهایی که از راه مکاشفه الهی [وحی] بر ما معلوم شده‌اند را به او [خدا] نسبت می‌دهیم، [زیرا] که عقل طبیعی را به آن دسترسی نیست». (1)
«عقل گرایی» عصر روشنگری در مقابل این نگاه قرار داشت. شاید بتوان بهترین تعریف از عقل‌گرایی روشنگری را این دانست که «جهان بیرونی را با عقل و تنها با عقل، می‌توان شناخت». در نتیجه‌ی این نگاه، کتاب مقدس و کلیسا به کناری انداخته شدند و انسان‌ها کوشیدند تنها با عقل خویش همه چیز را بسازند. (2)
این تغییر نیز همچون سایر تحولات بزرگ در زندگی و اندیشه بشر، محصول یک فرایند بود و چند عامل در پیدایی آن دخیل بودند:
نهضت اصلاح دینی، با وجود آنکه به دنبال ترویج دین بود، تأثیر بسزایی در پیدایش جنبش روشنگری داشت؛ زیرا در جریان نهضت اصلاح، آموزه‌هایی همچون حجت بودن تفسیر کلیسا، اعتبار سلسله رسولان و... انکار شدند و به این ترتیب راه برای تردید در اصول اعتقادی مسیحیت هموار گشت؛ دیگر آنکه نهضت اصلاح موجب پدید آمدن فرقه‌های بسیاری شد و با بالا گرفتن مشاجره در میان این فرقه‌ها به یک داور بیرونی برای رفع اختلاف نیاز شد و سرانجام عقل تنها مرجع رسیدگی به حقانیت هر یک از این فرقه‌ها شد. (3)
از سوی دیگر، جنگ‌های میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها موجب دلسردی بسیاری از مسیحیان از هر دو سو شده بود. کدام مذهب، ایمان راستین بود؟ تفسیر کدام گروه از کتاب مقدس درست بود؟ آیا این گروه‌ها که مخالفان خود را به بدترین اشکال مجازات می‌کردند، از رضایت خداوند برخوردار بودند؟ این پرسش‌ها، مردم عادی، متفکران و حتی روحانیان را به تردید در احکام کلیسا و کتاب مقدس واداشته بود. (4)
یکی دیگر از پایه‌های نهضت روشنگری «انقلاب علمی» قرن هفدهم بود. در این دوره، اروپا با موجی از اکتشافات و اختراعات روبه‌رو شد که از آن به انقلاب علمی تعبیر می‌شود. سرآغاز این دوره اکتشافات کوپرنیک و گالیله بود که تصورات مسیحی درباره نظام جهان را دگرگون ساخت. نظریه کیهان‌شناسی قرون وسطایی، زمین را مرکز کائنات می‌دانست که به وسیله رشته‌ای از کرات یا افلاک هم مرکز احاطه شده است. طبق این عقیده، در ورای فلک دهم یا فلک نهایی، عالم عُلوی قرار داشت که آن را جای خداوند و تمام ارواح رستگار می‌دانستند. (5)
کوپرنیک دریافت خورشید مرکز عالم است و زمین نه تنها ثابت و ساکن نیست، بلکه دارای دو حرکت است: حرکت سالانه به دور خورشید و گردش شبانه روزی به دور خود. این کشف نظریه «زمین- مرکزی» کلیسا را نقض می‌کرد. این سخن برای مسیحیان، حتى مصلحان دینی، پذیرفتنی نبود. وقتی لوتر این نظریه را شنید برآشفت و گفت: «مردم سخنان طالع بین نوخاسته‌ای را استماع می‌کنند که می‌کوشد نشان دهد زمین می‌چرخد، نه قبه فلکی و خورشید و ماه و ... این احمق می‌خواهد علم نجوم را به کلی زیر و رو کند. اما کتاب مقدس به ما می‌گوید که یوشع به خورشید فرمان داد تا بایستد نه به زمین». (6) عکس‌العمل کالون نیز دست کمی از پاسخ لوتر نداشت: «کیست که جرئت کند حکم کوپرنیک را به جای حکم روح القدس قرار دهد؟». بعدها گالیله نیز سخن کوپرنیک را تأیید کرد. گرچه در سال 1633 دادگاه تفتیش عقاید او را به رم فراخواند و مجبور کرد تا یافته‌های علمی خویش را انکار کند، با این کشف، سنگ بنای تردید نهاده شده بود: «آنچه کتاب مقدس گفته است، چه بسا که صحیح نباشد». (7)
به تدریج روش‌هایی در مطالعه طبیعت مطرح شد که با آنچه در قرون وسطی رواج داشت، متفاوت بود. رنه دکارت و فرانسیس بیکن، روشی علمی وضع کردند که مبتنی بر مشاهده تجربی و شک نظام‌مند بود. نیوتن نیز با اکتشافات فیزیکی و ریاضی خود جهان را به آستانه تجدد آورده بود. (8) افزون بر این، وسایلی اختراع شده بود که به دانشمندان امکان می‌داد دنیاهای جدید و شگفت انگیزی را ببینند. برای نمونه، میکروسکوپ یا تلسکوپ، ساحاتی از عالم را نشان می‌داد که تا پیش از آن دیده یا حتی تصور هم نشده بود. عرصه‌های دیگر علم مانند کالبدشناسی، شیمی، فیزیک و پزشکی نیز از تغییر و تحول برکنار نبودند.
به علت تعارض برخی از اکتشافات با آموزه‌های کلیسا، بسیاری از اروپایی‌ها به این فکر افتادند که اگر کلیسا- که ادعا می‌کرد پیام آور رسمی خدا و مصون از خطاست- در این موارد در اشتباه است، پس در سایر موارد نیز نمی‌تواند خطاناپذیر باشد. (9) به این ترتیب مبانی فکری جنبش روشنگری شکل یافت که سرآغاز دوره‌ای پر از تردید و تزلزل برای مسیحیت بود.
حال نوبت آن بود که عقل تا سرحد افراط به کار گرفته شود. متفکران جنبش روشنگری معتقد به «کارایی مطلق عقل بشری» بودند و همه چیز را با این نگاه بررسی می‌کردند؛ حتی عده‌ای از آنان باور داشتند انسان‌ها برای شناخت حقیقت دین نیز نمی‌توانند به کتاب مقدس اتکا کنند و به جای آن، باید به چند عقیده اساسی خدادادی بازگردند که در ذهن همه انسان‌ها به صورت فطری وجود دارد. این عقاید شامل ایمان به یک وجود متعال، نیاز به پرستش مذهبی، زندگی شرافتمندانه، ندامت از خلافکاری و وجود یک نظام پاداش و جزا پس از مرگ است. لُرد هربرت آوچه بری (1624) نخستین کسی بود که این مسائل را مطرح کرد. این نظرات بعدها در یک نظام اعتقادی به نام دئیسم تدوین شد که بر اساس عقل سامان یافته بود. (10)
جنبش روشنگری در اصل پدیده‌ای اروپایی و آمریکایی بود و در فرهنگ‌هایی جریان داشت که مسیحیت در آنها بیش از هر دین دیگری پیرو داشت. این نکته‌ی تاریخیِ مهمی است که نقد جنبش روشنگری از دین، در مجموع نقد مسیحیت بود؛ برای نمونه، در فرانسه، مسیحیت هم سرکوبگر و هم نامعقول تلقی می‌شد و نویسندگان روشنگری در فرانسه- که از آنان با تعبیر «فیلسوفان» (11) یاد می‌شود- از نفی کامل مسیحیت به عنوان نظام اعتقادی نخ‌نما و بی‌اعتبار دفاع می‌کردند.
نگرش منفی به مسیحیت، طی مراحلی به نفی اصل مسیحیت انجامید:
نخست چنین استدلال می‌شد که باورهای مسیحیت عقلانی‌اند و به همین دلیل تاب ایستادگی در برابر بررسی نقادانه را دارند. از این رو، مفهوم وحی آسمانی محفوظ می‌ماند.
در مرحله بعد چنین استدلال می‌شد که اندیشه‌های اساسی مسیحیت عقلانی است و می‌توان آن را از خود عقل به دست آورد و دیگر نیازی نیست که از وحی و مکاشفه آسمانی یاری بخواهیم. در واقع، آنچه «دین وحیانی» نامیده می‌شود را می‌توان با تأمل عقلانی در طبیعت دریافت.
آموزه گناه نخستین؛ گناه اولیه بیانگر این اعتقاد مسیحی بود که در اثر گناه آدم همه نسل او به فساد کشیده شده‌اند و ذات آنها آلوده است. مسیحیت سنتی می‌گفت چون انسان از نظر ذاتی گنه‌کار است برای نجات از این گناه به یک منجی، که همان مسیح است، نیاز دارد. اما نویسندگان روشنگری این آموزه را موجب بدبینی درباره توانایی‌های بشر و مانع رشد اجتماعی و سیاسی او می‌دانستند. در مرحله سوم، توانایی عقل برای داوری درباره وحی پذیرفته شد. از آنجا که در نظر آنان عقلِ نقّاد کارآمدی مطلق داشت، چنین استدلال می‌کردند که عقل به خوبی می‌تواند درباره اعتقادات و آیین‌های مسیحی داوری کند. آنان می‌خواستند از این طریق عناصر غیرعقلانی و خرافی را از مسیحیت ریشه‌کن کنند. در این دیدگاه، عقل به طور جدی در جایگاهی کاملاً بالاتر و فراتر از وحی قرار داشت. (12)
جنبش روشنگری برخی از موضوعات خاص اعتقادات مسیحی را زیر سؤال برد که به چند نمونه از آن اشاره می‌کنیم:
امکان معجزه؛ شالوده بسیاری از مدافعه‌نویسی‌های (13) سنتی مسیحی درباره اهمیت و الوهیت عیسی، معجزاتی بود که در عهد جدید از عیسی نقل شده بود، به ویژه معجزه برخاستن از مرگ. اما نویسندگان روشنگری، با تأثیرپذیری از نظام نیوتنی و سایر کشفیات درباره جهان، تأکید بسیاری بر نظم و قوانین حاکم بر جهان داشتند. آنان معجزه را غیرممکن می‌دانستند. چنین تردیدهایی درباره معجزه‌های مذکور در عهد جدید، مسیحیت را واداشت تا با دلایل دیگری، به جز معجزات، از الوهیت مسیح دفاع کند.
آموزه گناه نخستین؛ گناه اولیه بیانگر این اعتقاد مسیحی بود که در اثر گناه آدم همه نسل او به فساد کشیده شده‌اند و ذات آنها آلوده است. مسیحیت سنتی می‌گفت چون انسان از نظر ذاتی گنه‌کار است برای نجات از این گناه به یک منجی، که همان مسیح است، نیاز دارد. اما نویسندگان روشنگری این آموزه را موجب بدبینی درباره توانایی‌های بشر و مانع رشد اجتماعی و سیاسی او می‌دانستند.
اهمیت و هویت عیسی مسیح؛ یکی از حوزه‌های مهمی که جنبش روشنگری در آن چالشی سرنوشت‌ساز برای ایمان مسیحی پدید آورد، مربوط به شخص عیسای ناصری بود. نوشته‌های عهد جدید و الهیات سنتی، مسیح را منجی عالم و خدای تجسدیافته بر زمین معرفی می‌کردند؛ اما اندیشمندان این دوره قائل بودند در پس این توصیفات، یک بشر ساده با احساساتی متعارف قرار دارد، هر چند او معلمی بزرگ، روشن بین و اخلاقی بود. به همین دلیل، جست و جو برای یافتن «عیسای تاریخی» واقعی آغاز شد. کسانی که در پی عیسای تاریخی بودند، او را «خدای پسر» نمی‌دانستند و می‌گفتند علت اعتبار و قدرت اخلاقی عیسی، تعالیم و شخصیت انسانی والای اوست. اما عده‌ای پا را از این نیز فراتر نهادند و گفتند که اصلاً شخصی به نام عیسی وجود نداشته است و عیسی جزو افسانه‌هایی است که کلیسای اولیه ساخته است. (14)
جنبش روشنگری اهمیت مرگ عیسی نیز تردید کرد. در الهیات سنتی مسیحی گفته می‌شود عیسی با مرگ خود گناه نخستین را کفاره کرد و در نتیجه انسان‌ها از گناه رهایی یافتند. اما در جنبش روشنگری این سخنان را همچون نظریه گناه نخستین، نظریه‌ای من‌درآوردی و ناپذیرفتنی می‌دانستند و به تفسیری متفاوت از مرگ عیسی پرداختند. آنها گفتند مرگ عیسی الگوی اخلاقی فداکاری و از خودگذشتگی بود و مسیح با این کار می‌خواست فداکاری را به پیروان خود بیاموزد. (15)
روشنگری تأثیر عمیقی بر الهیات مسیحی داشت و رشته‌ای از پرسش‌های انتقادی را درباره منابع، شیوه‌ها و تعالیم آن مطرح کرد. روشنگری در قرن هجدهم قدرت فراوانی داشت و نویسندگان و متفکران بسیاری چون ولتر، ژان ژاک روسو، جان لاک، لایب نیتس و... در این راه نوشتند و به پیشبرد این نهضت کمک بسیاری کردند.
هرچند نمی‌توان روشنگری را علت مستقیم انقلاب فرانسه نامید، اما مطمئناً تأثیر بسیاری در ایجاد فضای فکری و نوع رهبرانی داشت که برای هدایت انقلاب ظهور کردند. پس از پیروزی نیز قانون اساسی جدید فرانسه آمیخته با اصول روشنگری بود. انقلابیان همچنین به مبارزه‌ای بی‌امان بر ضد مسیحیت دست زدند. تندروی‌های انقلاب به فرانسه و اروپا ضربه سختی وارد کرد، به ویژه که انقلاب راه را برای حاکم شدن یک دیکتاتور نظامی، ناپلئون بناپارت، هموار کرد که حکومتش همانند حکومت پادشاهان فرانسه ستمگرانه بود.
در نتیجه این تندروی‌ها، بسیاری روشنگری را اشتباهی بزرگ تلقی می‌کردند و آن را به سبب نابودی سنت، قانون و نظم اجتماعی سرزنش می‌کردند و به ویژه با حمله ناپلئون به کشورهای همسایه، به مقابله با انقلاب و روشنگری پرداختند. آنها روشنگری را با «انقلاب و امپراتور تازه به دوران رسیده» یکی می‌دانستند. از سویی جنبش‌های تازه فکری مانند رمانتیسم- که بر سنت، توانایی ذاتی، عاطفه و الهام تکیه می‌کرد و نسبت به عقل بدگمان بود- نیز روشنگری را تحت الشعاع قرار دادند و در اوایل قرن نوزدهم جنبش روشنگری رو به زوال نهاد. گرچه روشنگری به عنوان یک نهضت از بین رفت، آثار و تأثیرات فراوانی بر جوامع بشری و الهیات مسیحی باقی گذاشت. (16)

نمایش پی نوشت ها:
1. جان ام. دان؛ عصر روشنگری؛ ص55.
2. الیستر مک گراث؛ درس نامه ادیان ابراهیمی؛ ص178-180.
3. ویل دورانت؛ تاریخ تمدن؛ ج6، ص1121.
4. جان ام. دان، عصر روشنگری؛ ص17.
5. جکسن اشپیل فوگل؛ تمدن مغرب زمین؛ ج2، ص734.
6. گفت: «ای آفتاب، بر جَبعُون بایست و تو ‌ای ماه برو روی اَیلُون». پس آفتاب ایستاد و ماه توقف نمود تا قوم از دشمنان خود انتقام گرفتند. مگر این در کتاب یاشر مکتوب نیست که آفتاب در میان آسمان ایستاد و قریب به تمامی روز به فرو رفتن تعجیل نکرد و قبل از آن و بعد از آن روزی مثل آن واقع نشده بود (یوشع، 12:10-14)
7. جواد فیروزی؛ پیدایش الهیات نوین در مسیحیت؛ ص24-25.
8. مری جو ویور؛ درآمدی به مسیحیت؛ ص212.
9. جان ام. دان؛ عصر روشنگری؛ ص17.
10. اولین پایه چنین مذهبی خداست که وجود او را می‌توان به این دلیل که جهان نمی‌تواند بدون خالق باشد، اثبات کرد. عده‌ای خدای دئیست‌ها را خدای «ساعت‌ساز» خوانده‌اند. خدا جهان را همانند ساعت‌سازی که ساعت درست می‌کند. خلق کرده و آن را کوک کرده و رها نموده است. چون خدا «ساعت ساز» بسیار کاملی است دیگر احتیاجی نیست که در امور جهان مداخله کند. بر این اساس دئیست‌ها هر نوع مداخله الهی در جهان مانند معجزه یا وحی را رد می‌کنند. دئیست‌ها معتقدند دین آنها، دین اولیه انسان است و تمام ادیان دیگر، با انحرافات و دخل و تصرفاتی، از همین دین سرچشمه گرفته‌اند. این انحرافات و دخل و تصرفات کار روحانیان بوده که برای استحکام موقعیت خود الهیات و اساطیر و تعالیم ادیان مختلف را اختراع کرده‌اند (ویلیام هوردرن: راهنمای الهیات پروتستان: ص35).
11. در اوایل قرن هجدهم، گروه مشخصی از اندیشمندان، نویسندگان، روحانیان، اشراف و ... در صحنه فرانسه پدیدار شدند که توجه خود را بر مشکلات فزاینده اجتماعی زمان خود متمرکز کردند. در فرانسه، این ناراضیان را «فیلسوف» نامیدند (جان ام. دان، ص34).
12. الیستر مک‌گراث؛ درس‌نامه الهیات مسیحی؛ ص183-184.
13. نوشته‌هایی که به تبیین و نیز دفاع از عقاید مسیحی می‌پرداختند.
14. ویلیام هوردرن؛ راهنمای الهیات پروتستان؛ ص37.
15. الیستر مک گراث؛ درسنامه الهیات مسیحی؛ ص186-192.
16. جان ام. دان؛ عصر روشنگری؛ ص116-119.

منبع مقاله :
حقانی فضل، محمد؛ (1393)، تاریخ مسیحیت جلد دوم از اقتدار پاپ تا تکثر معاصر، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول.